روز اول

وارد پادگان که شدم خاطرات دو سال پیش برام تداعی شد. شهریور 88 یه دوره 50 روزه اینجا گذروندم که به خاطر قبولی در دانشگاه نیمه کاره رهاش کردم و حالا دوباره بعد از 2سال و نیم دوباره وارد پادگان مالک اشتر اراک شدم. خوشحال بودم از اینکه با محیط اینجا کاملا آشنایی دارم و ناراحت از اینکه دوباره باید یه دوره دوماهه رو اینجا بگذرونم. هرچقدرم راحت بگذره بازم سربازیه و کلی سختی داره. دوباره همون روند تکراری رو طی کردیم، گشت دژبانی (سیگار، فندک، موبایل، MP3 Player و . . . ممنوع) وارد مهدیه شدیم، برگه های سبز و سفید و واکسن رو تحویل دژبانی دادیم و یه برگه باریک سفید تحویل گرفتیم که در حقیقت برگه استحقاقی بود و گردان رو مشخص می کرد. من گردان ذوالفقار افتادم. با بچه ها به سمت گردان حرکت کردیم و تو گروهان شهادت مستقر شدیم. گروهانی که فقط پزشک، دکترا و فوق لیسانس می گرفت. سروان جدیدی بعد از یه سخنرانی 2 دقیقه ای مارو به حال خودمون گذاشت و ما تا غروب فقط خوابیدیم و با تک تک افرادی که وارد می شدن آشنا شدیم. شب اول شب واقعا سختیه واسه من که تجربه قبلی داشتم سخت نبود ولی تو چشم تک تک بچه ها میخوندم چقدر بهشون سخت می گذره و فکرشون مشغوله. یکی مشغول کارش، یکی مشغول زن و بچه هاش و . . . ولی این شتریه که در خونه همه میخوابه و باید گذروندش. اگه به بیخیالی بگذرونیش میگذره وگرنه دیوونت می کنه.

آموزشی تموم شد

بعد از دوماه بالاخره آموزشی تموم شد.